نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید (487 )
ســوره 2 : بقـــره ( مدنی ـ 286 آیه دارد ـ جزء اول ـ صفحه 2 )
( قسمت نـود وهشتـــم )
کیاننـد دوستــان خــدا ؟
( جزء دوم صفحه 39)
بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــمِ
245 ـ مَّن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیُضَاعِفَهُ لَهُ
أَضْعَافًا کَثِیرَةً وَاللّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْسُطُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ
تفسیر لفظی :
کیست که خدا را وامی دهد وامی نیکو ، پس آن را چند برابر کند ؟
و خداوند روزی را تنگ می کند و می گشاید و همگی بسوی او برگردانده می شوید.
تفسیر ادبی و عرفانی :
خداوند در این آیت بندگان را می نوازد ،
هم توانگران را و هم درویشان را ،
توانگران را می نوازد که از آن ها وام می خواهد !
و وام از دوستان خواهند !
و درویشان را می نوازد که وام از بهر ایشان می خواهد!
و تا عزیزی نباشد برای او درخواست وام نکنند !
و گاه ضرورت باشد که وام از غیر دوستان خواهند !
چنان که مصطفی (ص) درع خود را نزد یهودی گذاشت و وام گرفت !
نوشتـــــه اند :
روزی علی مرتضی (ع) در خانه شد ،
دید حسن و حسین (ع) نزد فاطمه (س) گریه می کنند !
پرسید روشنائی چشمان من ،
و میوه دل و سر و جان من ،
چرا می گرینــــــد ؟
فاطمه (س) گفت این ها گرسنه اند !
و یک روز گذشته که هیچ نخورده اند !
علی (ع) پرسید : این دیگ بر سر آتش چیست ؟
گفت : در دیگ تنها آب است
که برای دلخوشی فرزندان بر سر آتش نهاده ام !
علی (ع) دلتنگ شد ،
عبائی داشت ، به بازار برد و به شش درم بفروخت !
و با آن خوراکی خرید و به سوی خانه باز می گشت که
سائلی می گفت :
آیا کسی در راه خدا وام می دهد ؟ که چند برابر برگردد ؟
علی (ع) همه آن خوراکی را به او داد !
چون به خانه آمد فاطمه (س) پرسید :
آیا توفیق یافتی چیزی فراهم کنی ؟
گفت : آری ، لیکن همه آن را به بی نـــوائی دادم !
فاطمه (س) گفت : چه خوب کاری کردی !
تو همیشه توفیق به کار خوب می یابی !
علی (ع) برگشت که برای نماز به مسجد برود ،
در راه کسی را دید که گفت :
یا علی ؛ من این شتر را می فروشم ،
علی (ع) گفت : من نتوانم خرید که بهای آن را ندارم !
آن کس گفت : به تو فروختم تا هر وقت داشتی به من بپردازی !
آن شتر را به 60 درم خرید ،
ناگهان کس دیگر رسید و گفت :
یا علی ؛ این شتر را به من بفروش ،
علی (ع) گفت به چند می خواهی ؟
گفت 120 درم می خرم !
علی (ع) گفت : فروختم !
پول را گرفت ، نیمی از آن را به برگشت بدهی داد ،
و نیم دیگر را به کار خود برد !
که محمّد (ص) رسید و قصه را شنید ،
و فرمود : فروشنده جبرئیل بود و خریدار میکائیل !
و این آن وامی بود که به آن سائل دادی !
... وَاللّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْسُطُ ...
قبض و بسط در دست خدا است ،
کار او دارد و حکم او را است ،
یکی را دل از شناخت خود در بند گیرد !
یکی را درِ اُنس بر او گشاید !
یکی در تنگنای ترس سرگردان !
یکی در میدان امیـــد شادان !
یکی از قهر قبض وی هراسان !
یکی بر بسط مهر او نازان !
خــدایــا ؛
گهی به خـــود نگرم گویم از من زارتـــر کیست ؟
گهی به تـــو نگرم گویم از من بزرگـــوارتر کیست ؟
گاهی که به طینت خود افتد نظـرم
گویم که مـن از هرچه به عالم بترم
چون از صفت خویشتـن اندر گذرم
از عرش همی به خویشتن در نگرم !
الهـــــی ؛
مشــــــرب می شناســــــــم اما وا خوردن نمی یارم ،
دل تشنـــــــــه و در آرزوی قطـــــره ای مـــی زارم ،
سقــــایه مرا سیــــراب نکند من در طلب دریایم ،
بر هزار چشمـــه گذر کردم تا که دریــا دریــابم ،
در آتش عشق غریقــــی دیدی ؟ من چنانم ،
در دریــــا نشستــــه ای دیدی ؟ من آنــم ،
به حیرت زده ای مانـــم که در بیابــــانم ،
فریاد رس که از فراقت به فغانم!
موضوع :